دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:...............
خیلی دوست داری بدونی چی شد برو ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
خوانندگی گلشیفته | 0 | 47 | bia2ohh |
کلوز آپ چهره های مشهور هالیوود | 0 | 73 | bia2ohh |
عکس های شرمینه تهرانی زیباترین دختر اروپا در سال 2005 | 0 | 106 | bia2ohh |
عکس هایی از مانکن ها و مدل ها در پشت صحنه مراسم | 0 | 61 | bia2ohh |
دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:...............
خیلی دوست داری بدونی چی شد برو ادامه مطلب
پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد.
زن ديگري که همسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم مادرم بود که 19 سال پيش از اين بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست.
به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشيم.
او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد..........
ادامه مطلب
همسرم مدت زيادي بيمار بود و هيچ پزشكي تشخيص درستي از بيماري او نداده بود. در نهايت تشخيص دادند همسرم مبتلا به ايدز است و من و يكي از فرزندانم نيز مبتلا شده ايم.
براي مراسم چهلم همسرم به مدرسه بچه ها رفتم و اولياء مدرسه را دعوت كردم. وقتي فهميدند فرزندم هم HIV مثبت است او را از مدرسه اخراج كردند و او هم قرباني پدر و مادر خود شد.
مدير مدرسه از من خواست كه او را به خانه برده، به او آموزش بدهم و فقط براي امتحان او را به مدرسه بياورم. وقتي شرح ماجرا را به عمويش گفتم با عكس العمل نه چندان شايسته او و گفته هايش مبني بر اينكه من خودم مي توانم به او درس بدهم و اين كار به نفع خود اوست روبرو شدم.
آدمهايي كه اطلاعاتي در اين زمينه دارند و راههاي انتقال را مي شناسند با نگاهي ترحم آميز به من نگاه مي كنند و كساني هم كه اطلاعات ندارند و اين بيماري را نمي شناسند از من دوري مي كنند.
من اگر مي دانستم كه اين بيماري را دارم هرگز بچه دار نمي شدم. تمام نگرانيم فرزندم و آينده او بعد از مرگم است. حدود 5 سال پيش تشخيص داده شد من مبتلا شده ام، مشاوره من توسط يك روان پزشك انجام نشد بلكه اين كار به وسيله پزشك معالجم صورت گرفت. او در آن زمان اطلاعات خوبي به من داد كه در جاي ديگر امكان به دست آوردن آن وجود نداشت. حالا كه من با اين بيماري كنار آمده ام از طرف جامعه و خانواده ها به بهانه هاي مختلف سنگ جلوي پايم مي اندازند.
ادامه مطلب
حدود شصت سال پيش يک آخوند به روستائي رسيد.
با ديدن مسجد قديمي آن روستا متوجه شد که مردم اين روستا مسلمان هستند و با خوشحالي به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که ميتواند پيش نماز آن روستا باشد.
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش نديده بود، با خودش فکر کرد که اگر به اين مرد روحاني بگويم که من نماز بلد نيستم که خيلي زشت است، بنابراين بدون آنکه توضيحي بدهد، موافقت کرد.
همان شب او تمام اهالي را جمع کرد و برايشان موضوع آمدن پيش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نيست و پرسيد چه کسي از ميان شما اين قواعد را ميداند؟
نگاه هاي متعجب مردم جواب کدخدا بود.
دست آخر يکي از پيرترين اهالي روستا گفت..................
بقیه تو ادامه مطلبه...............